الدَّرس الثَّانـى
شَمْسُ الْعَدالة : خورشید عدالت
أسَمِعْتُم أنَّ خلیفَةَ الْمُسلمیـنَ یأتی إلـى مدینة الأنبار؟
آیا شنیدهاید که خلیفهی مسلمانان به سوی شهر انبار میآید؟
نَعَم ... و سَنَسْتَقْبِلُه بِحَفاوةٍ. آری ... و به گرمی از او استقبال خواهیم کرد.
یَجِبُ أنْ لا نَسْمَحَ لِلْفُقراءِ و الْمساکیـنِ أنْ یأتوا إلی الاستقبال!
نباید به فقیران و درماندگان اجازه ندهیم که به پیشواز بیایند!
سوف نستَقْبِلُه کما کُنّا نَسْتَقْبِلُ ملوکَنا السّاسانیّیـن فـى الْماضـى!
از او استقبال خواهیم کرد، همانطور که از پادشاهان ساسانی خودمان در گذشته استقبال میکردیم.
حَسَنٌ ... حَسَنٌ ...!خوب است ... خوب است ...!
فـى الْیوم الْمَوعود در روز مقرّر
خَرَجَ الأغنیاءُ و الْمُتْرَفونَ إلی بابِ الْمدینةِ.ثروتمندان و توانگران به سوی دروازهی شهر روانه شدند.
جاء الأمیـرُ ... جاء الأمیـرُ ...امیر آمد... امیر آمد...
حینَئذٍ نَزَلَ الرّاکِبونَ مِن مَرا کِبِهم لاسْتِقبالِ أمیـرِالْمؤمنیـن و قاموا بتَبْجیلِه کعادتِهم فـى اسْتقبالِ الْملوکِ ...
در این هنگام سواران از مرکبهای خود (اسبهای خود) برای استقبال امیر مؤمنان پیاده شدند و برای بزرگداشت و احترام به او مطابق عادتشان در استقبال از پادشاهان، اقدام کردند.
تَعَجَّبَ الإمامُ علـﻰٌّ (ع) مِن عَمَلِهِم فَصَاحَ :امام علی (ع) از کار آنها تعجّب نمود، پس فریاد زد:
ما أرَدتُم بِهذا الَّذﻯ صَنَعْتُم ؟منظورتان از این کاری که کردید، چیست؟
هذا خُلُقٌ مِنّا نُعَظِّمُ به الأمَراءَ ! این عادت ماست، با آن حاکمان (پادشاهان) را گرامی میداریم.
و ماذا یَنْتَفِعُ الأمراءُ بِهذه الأعمالِ ؟! إِنَّکم لَتَشُقُّونَ عَلَی أنْفُسِکم عَبَثاً !
با این کارها فرمانروایان چه نفع و سودی میبرند؟ همانا شما بیهوده خودتان را به زحمت و مشقّت میافکنید.
أیُّها الأمیـرُ ... ! قَدْ هَیَّأنا لکَ و لِمُرافِقیک طعاماً و لدَوابِّـکم علفاً کثیراً !
ای امیر... ! برای تو و همراهانت غذایی و برای چارپایان شما علفی فراوان تهیّه کردهایم.
إنّنَا نَأبَی أن نَأخذ مِن أموالکم شیئاً إلّا بدَفْعِ الثَّمَنِ .
همانا ما از خوردن چیزی از اموال شما خودداری میکنیم مگر با پرداختن مبلغ (بهای آن)
أیُّها الْخلیفةُ ! هذه هدایا ، . . . مِن الأموال و الدَّوابِّ و ... تَعَوَّدْنا أن نُقَدِّمَ مِثلَها لِمُلوکِنا . . . نَرجو أن تَقْبَلَها . . . !
ای خلیفه! اینها هدیههایی هستند ... از اموال و چارپایان و ... عادت کردهایم که مثل آنها را به پادشاهانمان تقدیم کنیم ... امیدواریم که آنها را از ما قبول کنی ...!
إن أحْبَبْتُمْ أنْ نأخُذَها فلابأسَ ... ! نَحْسِبُها مِن خَراجِکم !
اگر دوست دارید که آنها را بگیریم، عیبی ندارد و آنها را به عنوان مالیات و خراجتان حساب میکنم!
أتَمْنَعُنا أن نُهْدِﻯَ ؟! و قد تَعَوَّدْنا أن نأمَنَ غضَبَ الْملوکِ بتقدیـمِ الْهَدایا !
آیا مانع هدیهدادن ما میشوی؟! درحالی که ما عادت کردهایم که از خشم پادشاهان با دادن هدیهها، در امان باشیم!
لا ... لا ... إنْ أبْغَضَکم أحَدٌ فأخْبِرونا !نه ... نه ... اگر کسی شما را ناراحت کرد، مرا خبردار سازید.
اَلدَّرسُ الثّالِث﴿ سَنُریهِم آیاتِنا . . . ﴾
((به زودی نشانههای خود را به ایشان نشان خواهیم داد))
نَزَّلَ اللّهُ الْقرآنَ تَنْزیلاً لِهدایةِ الإنسانِ ﴿ إنَّ هذا الْقرآنَ یَهْدﻯ لِلَّتـﻰ هى أقْوَمُ﴾ فالْقرآنُ یُخاطِبُ جَمیعَ أبناءِ الْبشرِ بِثَقافاتِهِمُ الْمختلفةِ علی مَرِّ الْعُصورِ .
خداوند قرآن را به برای هدایت انسان فرستاد (مسلّماً این قرآن به آیینی که استوارتر است هدایت میکند) قرآن تمام افراد بشر را با فرهنگهای متفاوتشان و در تمام زمانها، مورد خطاب قرار میدهد.
فلِهذا نَرَی أسالیبَ دَعوَتِه یَختلِفُ بعضُها عن بعضٍ اخْتلافاً کبیـراً . فقَدِ اسْتَخدَمَ الْقرآنُ الْبـراهیـنَ و الأدلَّةَ الْمتنوّعةَ لِتَشْمُل جَمیعَ الْفئاتِ الْمختلفةِ ﴿ و لقد صَرَّفْنا فـى هذا الْقرآنِ لِلنّاسِ مِن کلِّ مَثَلٍ﴾
به همین خاطر است که میبینیم شیوههای دعوتش با یکدیگر اختلافات فراوانی دارد. قرآن حجّتها و دلایل گوناگونی را به کار گرفته است تا تمامی گروههای مختلف را در برگیرد. (و به راستی ما در این قرآن از هرگونه مثلی برای مردم آشکار و روشن ساخته ایم).
و الآیاتُ الْعلمیّةُ فـى الْقرآنِ هى بعضُ هذهِ الْبـراهیـنِ الّتـى تُخاطِبُ الإنسانَ الّذى لا یَطمئنُّ قلبُه اطمئناناً تامّاً إلّا عن طریقِ الْعلمِ و التّجربَةِ .
و آیات علمی در قرآن برخی از این استدلالها هستند که انسانی را که دلش کاملاً آرام ومطمئن نمیشود مگر از راه دانش و تجربه، مخاطب قرار میدهند.
و إلیکَ الآنَ بعضَ هذه الآیاتِ : و اینک به بعضی از این آیات توجّه کن:
ظُلُمات الْبحرِ : تاریکیهای دریا
﴿أو کَظُلُماتٍ فـى بَحْرٍلُجّىٍّ یَغشاه مَوجٌ مِن فَوقه مَوجٌ...ظلماتٌ بعضُها فوقَ بعضٍ ﴾
(یا مانند تاریکیهایی در دریایی ژرف است که موجی آن را میپوشاند و روی آن موجی دیگر است... تاریکیهایی است که روی همدیگر قرار گرفته اند)
أخبَرنا الْقرآنُ عن ظاهرةِ ظلْمةِ الْبحرِ إخباراً عجیباً و هذا أمرٌ لم یُکْتَشَفْ إلّا فـى الْقرنِ الأخیـرِ .
قرآن درباره پدیدهی تاریکی دریا به گونهی شگفتانگیزی به ما خبر داده است و این موضوعی است که کشف نشده مگر در قرن اخیر.
لقد کان الإنسانُ فـى الْماضـﻰ لا یَستطیعُ أن یَغوصَ فـى الْبحرِ أکثرَ من عِشرینَ متراً ... و لم تکُنْ هناک ظلمةٌ ...
در حقیقت انسان در گذشته قادر نبود که بیشتر از بیست متر در دریا غواصی کند (به زیر آب برود) ... و در آنجا تاریکی نبود .
و لکنَّه الآنَ یَغوصُ فـى أعماقِ الْبحارِ غَوصاً أکثرَ مِن مِائَتَـى مترٍ بواسطةِ الْمُعَدَّاتِ الْحدیثةِ فنَجِدُ هناک ظَلاماً شدیداً . .اما هم اینک او (انسان) در اعماق دریا به کمک تجهیزات جدید بیشتر از دویست متر به خوبی غوّاصی میکند و در آن جا تاریکی شدیدی مییابیم...
تُعطینا الآیةُ صورةً أخْرَی عن الْبحرِ و هى وجودُ طبقاتٍ مُختلفةٍ من الظّلمةِ ، بعضُها أظْلمُ من الاُخرَی !
آیه شکلی دیگر از دریا را به ما میدهد (نشان میدهد) و آن طبقات مختلف از تاریکی است که هر از دیگری تاریکتر هستند.
قد أثْبَتت الاکْتشافاتُ الْحدیثةُ أنّ الشُّعاعَ الضَّوئـﻰَّ یَتَکَوَّنُ مِن سبعةِ ألوانٍ . فاللَّونُ الأحْمرُ أوّلُ لونٍ یَختَفـى فـى الْبحرِ! فَإنْ جُرِحَ غوّاصٌ جَرْحاً شدیداً وسالَ منه الدّمُ ، لا یَرَی دمَهُ إلا باللّونِ الأسودِ !
اکتشافات جدید ثابت کردهاند که پرتو نور از هفت رنگ تشکیل میشود (بهوجود میآید). و رنگ سرخ اوّلین رنگی است که در دریا مخفی و محو میشود، یعنی، اگر غوّاصی بشدّت مجروح گردد و خون از او جاری شود، خونش جز به رنگ سیاه مشاهده نمیشود .
و کُلُّ لَونٍ یَختفـى ، یُسَبِّب جزءاً مِن الظّلمةِ و آخِرُ الألوانِ هو اللّونُ الأزرقُ الّذى یَختفـى فـى عمقِ 200 متر (مِائَتَـىْ مترٍ) و مِن هناک ظلمةٌ کاملةٌ !
وهر رنگی که مخفی و پنهان میشود (محو میگردد) بخشی از تاریکی را بهوجود میآورد و آخرین رنگها همان رنگ کبود (آبی) است که در عمق دویستمتری پنهان میگردد و از آن جا {به بعد} تاریکی مطلق است.
قرین الْمادّة پادمادّه
﴿و مِن کلِّ شىءٍ خَلقْنا زَوجَیْنِ لَعلّکم تَذَکَّرونَ ﴾
(و از هر چیزی دو گونه (نر و ماده) آفریدیم، امید است که متذکّر شوید)
خَلَقَ اللّهُ الإنسانَ و جعَلَهُ زوجَیْنِ ذَکراً و أنْثَی ﴿إنّا خَلَقناکم من ذَکَرٍ و أنثَی﴾ و لم یقتَصِرْ هذا النّظامُ علی الإنسانِ بل شَمَلَ عالَمَ النّباتاتِ ﴿ و مِن کُلِّ الثَّمراتِ جَعَل فیها زَوجَیْنِ اثْنَیْنِ﴾
خداوند انسان را آفرید و از او جفت نر و ماده قرار داد (همانا ما شما را از مرد و زنی آفریدیم) و این دستگاه {آفرینش} به انسان بسنده نکرد (محدود نشد) بلکه عالم گیاهان را در برگرفت (و از هر گونه میوهای در آن، دو جُفت قرار داد)
إضافةً إلی ذلک نَری فـى الآیةِ التّالیةِ شُمولاً أکبَر و أعمَّ ﴿ومِن کلِّ شىءٍ خَلَقْنا زوجَیْنِ . . . ﴾
علاوه بر آن در آیهی بعدی شمول و گستردگی بیشتری میبینیم (و از هر چیزی جفت آفریدیم)
فکلمةُ "شىء" تدُلُّ علی الْجَماد أیضاً ! فَهَل فـى الْجَمادِ زَوجانِ ؟!
و کلمهی "شیء" بر جامد نیز دلالت میکند! پس آیا در جمادات نیز زوج (نر و ماده) وجود دارد؟!
فـى السّنواتِ الأخیـرةِ اکْتَشَفَ علماءُ الْفیزیاء أنّ الإلکترونَ حینما یَدورُ حولَ نَواةِ الْمادّةِ ، کَأنَّ هناک جُسَیْماً مَجهولاً آخرَ یَحمِلُ شِحْنَةً تُخالفُ شِحنةً الإلکترونِ . سُمِّـﻰ بـ "قرینِ الْمادّة" فَاسْتَنْتجَ الْعلماءُ أنَّ لکلِّ جسمٍ قریناً.
و در سالیان اخیر دانشمندان فیزیک کشف کردهاند که الکترون زمانی که پیرامون هستهی ماده میچرخد، گویی آن جا جسم کوچک نا شناس دیگری هست که باری را حمل میکند که مخالف بار الکترون است و "پادِ ماده" نامیده شده (نامیده میشود) پس دانشمندان نتیجه گرفتند که هر جسمی ضدّی دارد.
إنَّ الْفیزیائىَّ الْمسلمَ محمّداً عبدَالسَّلامِ الْحائزَ علی جائزةِ نوبِلَ فـى الْفیزیاءِ و الَّذى قامَ بأبْحاثٍ مهمّةٍ فـى موضوعِ قرائنِ الْمادّة ، صَرَّحَ بعدَ حُصولِهِ علی الجائزةِ تصریـحاً عجیباً حیثُ یُشیـرُ إلی أنَّ الآیةَ الْقرآنیّةَ:
همانا فیزیکدان مسلمان- محمّد عبد السَّلام- برندهی جایزه نوبل در فیزیک و کسی که پژوهشهای مهمّی در موضوع پادمادّه ها انجام داده است، بعد از دستیابیاش به جایزه بیانات شگفتآوری را اظهار کردهاست، در آنجا که به آیهی قرآنی اشاره میکند
﴿ومن کلِّ شىءٍ خَلَقنا زَوجَیْنِ . . . ﴾ کانَت بِمَثابةِ شُعورٍ خَفىٍّ و إلْهامٍ قوىٍّ له أثناءَ أبْحاثه عن قرائن الْمادّةِ !
(و از هر چیزی دو گونه "نر و ماده" آفریدیم ...) که این آیه همانند احساس پنهانی و الهام قوی برای او در خلال پژوهشهایش دربارهی پادِ مادّهها بوده است.
إنَّ ورودَ هذه الْحقائقِ الْفَخْمَةِ و الدّقیقةِ علی لسانِ إنسانٍ أمّىٍّ عاشَ فـى بیئةٍ أمّیّةٍ دلیلٌ
در حقیقت ورود این حقایق بزرگ و دقیق بر زبان انسانی درس نخوانده که در محیطی بیفرهنگ زندگی کرده است، دلیلی است
علی أنّه تَلَقّاها مِمَّن یَعلَمُ السّرَّ فـى السّماواتِ و الأرضِ :
که او آنها را از کسی که راز آسمانها و زمین را میداند، فرا گرفته است
﴿ قُلْ أنزَلَهُ الّذﻯ یَعلَمُ السّرَّ فـى السّماواتِ و الأرضِ﴾
بگو کسی که راز آسمانها و زمین را میداند، آن را فرو فرستاد
الدَّرسُ الرّابعُ : أمُّ الشّهداءِ : ((درس چهارم : مادر شهیدان))
نَشَأت الْفتاةُ الشّاعِرةُ فـى بیتِ السّیادةِ والْفُروسیّةِ والْبیانِ . أبوها رئیسُ الْقبیلةِ وأخَواها مِن قادَتِها و فُرْسانِها.
دختر جوان شاعر در خانهی سَروری و دلاوری و سخنوری پرورش یافت.پدرش رئیس قبیله و دو برادرش از فرماندهان و دلاوران آن بودند
ولکن . . . أنّـی یَدومُ لَها الصَّفاءُ والْفَرحُ، وقد فَقَدَت أباها وأخَوَیْها فـى الْحروبِ الْقَبَلیَّةِ ؟! کانت الْفتاةُ تَشْعُرُ بِالْکآبَةِ والْحُزنِ الشّدیدِ . . .
اما ... چگونه [این ]طراوت و شادمانی برایش پایدار میماند درحالی که او پدر و دو برادرش را در جنگ های قبیلهای از دست داده بود؟! دختر جوان مصیبت و اندوه شدید احساس میکرد.
إلی أن ...تا این که
أشرقَتْ علی شبْهِ الْجزیرةِ أشعَّةُ شَمسٍ جدیدةٍ ... جاءت الْخنساءُ عند النَّبـىِّ (ص) . . . سَمِعَت الآیاتِ . . . أحَسَّتْ أنّ السّکینةَ قد اُنْزِلَتْ علی قلبِها. . . أنشَدَتْ بعضَ أشعارِها و سَمِعَها النّبـﻰُّ (ص) وطَلَبَ منها أن تُنْشِدَ أکْثرَ . . . .
نور خورشیدی نو در شبه جزیره تابید ... "خنساء" نزد پیامبر (ص) آمد ... آیات را شنید ... احساس کرد که آرامش در دلش افتاده است... برخی از اشعارش را سرود و پیامبر (ص) آنها را شنید و از او خواست تا بیشتر شعر بسراید
و هکذا تَحَوَّلَتْ "بَکّاءَةُ الْعربِ"... آیاتُ الْبَعْثِ و النّشورِ و الْجنَّةِ و النّارِ والْبِرِّ و الإحسانِ ذَوَّقَتْها حیاةً جدیدةً .
و این چنین دختر گریان عرب متحوّل شد ... آیات ]مربوط به[ رستاخیز و قیامت و بهشت و دوزخ و نیکی و احسان زندگی تازهای را به او چشانید.
رَبَّتْ أبناءَها علی هذه الْقِیَمِ و بعدَ سَنواتٍ حیـنَ اشْتَدَّت الْحروبُ و انْدَفَعت جُیوشُ الإیْمانِ و النّورِ فـى مُواجهَةِ الْکُفرِ و الظَّلامِ ،جَمَعت الْخنساءُ أولادَها الأربعةَ و قالت :
پسران خود را با این ارزشها تربیت کرد و بعد از چند سال هنگامی که جنگها شدّت گرفت و سپاهیان ایمان و نور برای رویارویی با کفر و تاریکی روانه شدند، خنساء چهار فرزندش را جمع کرد و گفت:
یا أولادﻯ ! أسْلَمتُم طائعیـنَ و هاجَرتُم مُختارینَ . . . أنتم تَعلَمونَ ما أعَدَّ اللّهُ لِلْمسلمیـنَ مِن الثّوابِ الْجَزیلِ فـى حربِ الْکافرینَ . فَاعْلَموا أنّ الدّارَ الْباقیةَ خیـرٌ مِن الدّارِ الْفانیةِ .
ای فرزندان من! با میل و رغبت مسلمان شدید و با اختیار مهاجرت کردید ... شما میدانید، خداوند چقدر پاداش فراوان برای مسلمانان در جنگ با کفار آماده کرده است. پس بدانید که سرای ماندنی بهتر از سرای فناپذیر است.
قال اللّهُ تعالی ﴿یا أیُّها الَّذینَ آمَنوا اصْبِروا و صابِروا و رابِطوا و اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُم تُفْلِحونَ . . . ﴾
خداوند متعال فرمود (ای کسانی که ایمان آورده اید، صبور باشید و یکدیگر را به صبر و پایداری سفارش کنید و با آمادگی مراقب کار دشمن باشید و از خدا بترسید، امید است که رستگار شوید )
ثُمَّ قامَتْ و أحْضَرَت أسْلِحَتَهم و ألْبَسَتْهُم لباسَ الْحربِ واحداً فَواحداً ثُمَّ شَیَّعتْهُم إلی ساحةِ الْمعرَکةِ
سپس برخاست و سلاحهای آنان را حاضر کرد و لباس جنگ را یکی یکی بر آنها پوشانید آنگاه آنان را به سوی میدان جنگ بدرقه کرد.
یَندَفعُ الأبناءُ مُکبّرینَ مُهَلِّلیـنَ داعیـنَ اللّهَ أن یُقوِّﻯَ بِهِم دینَهُ و یَرْزُقَهم الشَّهادةَ فـى سبیله.
پسران با تکبیر و "لا اِله الاّالله" گویان رهسپار شدند درحالی که از خداوند میخواستند که دینش را به وسیلهی آنها تقویت نماید و به آنها شهادت در راهش را روزی د
فـى ساحةِ الْمعرکةِ: در میدان جنگ
حیـنَ اسْتُشْهِدَ أوّلُ أبنائِها أشْفَقَ علیها کلُّ مَن کان یعرِفُها . . . کیف سَتُواجِهُ نبأ اسْتِشهادِ وَلَدِها بعد فِقْدانِ أبیها و أخَویْها ؟! . . . هم لا یعلَمونَ أنَّ ما سیکونُ هو أعظَمُ !! هنگامی که اوّلین پسرش به شهادت رسید هر کسی که او را میشناخت برای او دلش سوخت ... چگونه مواجه خواهد شد با خبر شهادت فرزندش بعد از، از دست دادن پدر و دو برادرش؟!: ... آنها نمیدانند آنچه بعداً به وقوع میپیوندد، عظمت بیشتری خواهد داشت!!
اِنتصر الْمسلمونَ ... یُحصَی الشّهداءُ . . . أربعةٌ منهُم أولادُ الْخنساءِ . .
مسلمانان پیروز شدند ... شهدا شمرده میشوند ... چهار تن از آنها فرزندان خنساء بودند
واهاً ... کیف نُبَلِّغُهَا هذا الْخبَر ؟ . . . هى تَموتُ .. واهاً .. واهاً . . . !...
وای ... چگونه این خبر را به او برسانیم؟ ... او میمیرد ... وای ... وای...!
تَستقبل الْخنساءَ الْعائدینَ مِن ساحةِ الْمعرکةِ . . . لم تسألْ أحداً عن أولادِها و إنَّما کان سؤالُها عن أخبارِ الْمعرکةِ ! عندما عَلِمت انْتصارَ الْمسلمیـنَ جَرَتْ دُموعُ الْفَرحِ علی وجْهِها مُهَلِّلةً . . .
خنساء از مراجعت کنندگان از میدان جنگ استقبال میکند ... از کسی دربارهی فرزندانش سؤال نکرد و فقط سؤال اودربارهی اخبار جنگ بود! هنگامی که به پیروزی مسلمانان پیبرد،اشکهای شادی برچهرهاش جاری شد در حالی که "لا اله إلاّ الله" میگف
... .ولکن . . . الْخبـرُ . . . کیف یُقال لَها . . . ؟!یا أمُّ . . .
ولی . . . خبر . . . چگونه به او گفته می شود . . . ؟!ای مادر . . .
لا . . . لا . . . لا یُمکِنُ . . . أنا لا أنْسَـﻰ بُکاءَها و عَویلَها علی أخَوَیْها . . .
نه . . . نه. . . ممکن نیست . . . من گریستن او و زاری او را بر دو برادرش فراموش نمی کنم.
کأنَّ الْخنساءَ عرفَت الْخبـرَ من عُیونِ ناقِله ، فقالت: هل کَرَّمَنـیاللّهُ باسْتِشْهادِهم ؟!
گویا خنساء خبر را از چشمان آورندی آن دانست، پس گفت: آیا خداوند مرا با به شهادت رسیدن آنان گرامی داشت
فأجاب : نـَ . . . نـَ . . . نَعَم . . . فَتَرنَّمَتْ : ﴿ و لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فـى سبیلِ اللّهِ أمواتاً بل أحیاءٌ عند ربِّهم یُرْزَقون ﴾ ثُمَّ نظَرت إلی الأفقِ قائلةً :
پس جواب داد: بـ... بـ ... بله ... آنگاه زیر لب زمزمه کرد: (هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شدهاند، مردگان مپندار، بلکه زندگانند که نزد پروردگارشان روزی داده میشوند) سپس چشم به افق دوخت در حالی که می گفت:
اَلْحمدُ لِلّهِ الّذى شَرَّفنـى بِاسْتِشهادِهم أرجو أن یَجْمَعَنـى بِهم فـى مُسْتَقَرِّ رحْمتهِ .
سپاس ویژهی آن خدایی است که با شهادت آنها به من بزرگواری نمود و شرف داد و امیدوارم که مرا با ایشان در جایگاه رحمتش جمع کند.
اَلدَّرسُ الْخَامِسُ :
طَلائِعُ النّور:پیشگامان نور
کُنّا فـى الْحِصَّةِ الأخیـرةِ . نَظَرَت الْمعلِّمةُ إلی ساعتِها و قالَتْ : اَلدَّرسُ یَکْفـى ! أمّا الآنَ فأریدُ أن أتکَلَّمَ حولَ حَفْلةٍ عظیمةٍ تَنْعقدُ فـى مدرستِنا فـى الاُسْبوعِ الْقادِمِ.
در زنگ آخر بودیم. خانم معلّم به ساعتش نگاه کرد و گفت: درس کافی است! امّا هماکنون میخواهم پیرامون جشنی بزرگ که در هفتهی آینده در مدرسهی ما برگزار میشود سخن بگویم.
نُریدُ فـى هذه الْحفلةِ أن نُکَرِّمَ شَخصیَّةً لَها مقامٌ عظیمٌ و شأنٌ رفیعٌ بَیْننا . لذا أرجو أن تَدْعونَ أولیاءَ کُنَّ لِلْحضور فیها . کَثُرَت الضَّوضاءُ فـى الصَّفِّ .
میخواهیم در این جشن شخصیتی را گرامی بداریم که مقامی بزرگ و ارزش والایی دارد. بنابراین از شما میخواهم که پدران و مادران خود را برای حضور در آن دعوت کنید. سر و صدا در کلاس زیاد شد.
فسألت بعضُ التِّلمیذاتِ بعضاً : مَن الَّذﻯ أرفَعُ شأناً وأعَزُّ مَقاماً . . . ؟! قالَت الْمُعلِّمةُ : سَیَنْکَشِفُ کلُّ شـﻰءٍ.
دانشآموزان از همدیگر پرسیدند: چه کسی از نظر قدر و مرتبه بلندتر و از نظر مقام گرامیتر است ...؟! معلّم گفت: همه چیز معلوم خواهد شد
دُقَّ الْجَرَسُ و خَرَجنا مِن الصَّفِّ . فـى الْمَمَرِّ نادَتْنـى مُعلِّمتـى و قالت : یا سَمیـرةُ ! لا تَنْسَى أن تَحْضُرى فـى الْمراسیم مع أمِّکِ .
.زنگ به صدا در آمد و از کلاس خارج شدیم. در راهرو معلّمم مرا صدا زد و گفت: ای سمیره! فراموش نکن که همراه مادرت در مراسم حاضر شوی.
و لَمّا وَصَلتُ إلی الْمنْزلِ دَخَلتُ الْغُرفةَ قَلِقةً و سَلَّمتُ علی اُمّـﻰ و قُلتُ لَها مَحزونةً : هذه دعوةٌ لِلآباءِ و الاُمَّهاتِ لِلاشْتراکِ فـى حَفْلَةِ التّکریـمِ . . . .و هنگامی که به خانه رسیدم با پریشانی و ناراحتی وارد اتاق شدم و به مادرم سلام کردم و غمگینانه به او گفتم: این دعوتی برای پدران و مادران جهت شرکت در جشن گرامیداشت است . . .
اِبْتَسَمَت و قالَتْ : شىءٌ جَمیلٌ . . . سَنَشْتَرِکُ معاً .لبخند زد و گفت: چیزی زیباست ... با هم شرکت خواهیم کرد.
جَلَستُ فـى زاویة الْغرفةِ و نظرتُ إلی صورةِ أبـى . . . : "لَیتَ أبـى کان حیّاً لِیشترکَ معنا فـى الْحفلةِ . . . الطّالباتُ یَأتیـن مع آبائِهنَّ و اُمَّهاتِهنَّ .
در گوشهی اتاق نشستم و به تصویر پدرم نگاه کردم ...: "ای کاش پدرم زنده بود تا در جشن همراه ما شرکت کند... دانشآموزان همراه پدران ومادران خود میآیند.
قالت لـى أمّى بِحَنانٍ : ماذا تَقولین یا سَمیـرةُ ؟! أبوکِ کان معلّماً ، ترکَ الدّرسَ و الْمدرسةَ لِیُدافعَ عن دینِنا وکَرامَتِنا و وطنِنا.کان أصْدَقَ النّاس قولاً وأحسَنَهُم عملاً . .
مادرم با مهربانی به من گفت: ای سمیره، چه میگویی؟! پدرت معلّم بود، او درس و مدرسه را رها کرد تا از دین و کرامت و وطنمان دفاع کند. از نظر گفتار راستگوترین مردم و از نظر کردار نیکوکارترین آنها بود ...
اُسْتُشْهِد فـى سبیلِ الْحقِّ حتّی تَسْتَطیعَ زَمیلاتُکِ أن یَعِشْنَ فـى أمْنٍ و راحةٍ . . . و هذا عِزٌّ و فَخْرٌ لکِ . أنتِ بنتُ شهیدٍ وهذا أمرٌ عظیمٌ .
در راه حق به شهادت رسید تا همشاگردی های تو بتوانند در امنیت و آسایش زندگی کنند ... و این عزّت و افتخاری برای تو است. تو دختر شهیدی و این امر بزرگی است ... .
ما کُنتُ أفْهَمُ کلامَ أمّى . . . کُنتُ أظُنُّ أنَّ أبـى قد نُسِىَ و لَم یَبْقَ له ذکرٌ . تلک اللّیلةَ نِمتُ بِذکْرَی أیّامٍ کان أبـى معَنا . .
سخن مادرم را نمیفهمیدم ... فکر میکردم که پدرم فراموش شده است و جز نامی از او باقی نمانده است. آن شب با یاد روزهایی که پدرم همراه ما بود، خوابیدم.
کانت الْمدرسةُ مُزدَحِمةً . لَم یَکُن فـى قاعة الْمدرسةِ مکانٌ لِلْجُلوسِ . أنا و اُمّى جَلَسْنا آخِرَ الْقاعةِ . جاءت الْمدیرةُ و ألَحَّتْ علینا أن نَجلِسَ فـى الْمُقدَّمةِ . مدرسه شلوغ بود. در سالن مدرسه جایی برای نشستن نبود. من و مادرم در آخر سالن نشستیم. مدیر آمد و به ما اصرار کرد که در اوّل[سالن ]بنیشینیم
بَدَأت الْمراسیمُ . عندما رُفِع السِّتارُ . . . تَحت الأضْواءِ الْمُلَوَّنَةِ مِن الأحْمَرِ و الأصْفَرِ والأخْضَرِ . . . رأیتُ صورةً کبیـرةً لأبـى . . . تعجَّبتُ کثیراً . . . ما کنتُ أستَطیعُ أن اُصَدِّقَ أن هذا أبـﻰ . . .
مراسم آغاز شد. هنگامی که پرده کنار زده شد ... زیر نورهای رنگارنگِ سرخ و زرد و سبز ... تصویر بزرگ پدرم دیدم ... بسیار شگفتزده شدم ... نمیتوانستم باور کنم که این پدرم است
ها هذه الْمراسیمُ قد انْعقَدَتْ لِتکریـمِ أبـى ؟! . . .هان! این مراسم برای بزرگداشت پدرم برپا شده است.
وَقَفَت الْمدیرةُ أمامَ الْجمع و بدأتْ بالْکلامِ :خانم مدیر مقابل جمع ایستاد و شروع به سخن گفتن کرد.
نَحن اجْتَمَعنا فـى هذا الْمکانِ حتّی نُکَرِّمَ إنساناً ضَحَّی بنَفْسه و دافَع عن عقیدتهِ و کَرامةِ شَعْبِهِ . . . الشُّهداءُ فـى ذا کِرَتِنا.
ما در اینجا جمع شدهایم تا گرامی بداریم انسانی را که جان خود را فدا ساخت و از عقیدهی خود و بزرگواری ملّتِ خود دفاع کرد...شهیدان در یاد و خاطر ما هستند.
هم خیـرُ النّاسِ إیْماناً و عمَلاً . . . فلَن نَنْساهُم أبداً. . .آنها از نظر ایمان و عمل بهترین مردماند ... هرگز آنان را فراموش نمیکنیم ...
و علینا أن نَتَّخِذَهُم سِراجاً یُرْشِدُنا إلی طریقِ الْحقِّ . . .و بر ما واجب است آنها را همانند چراغی بدانیم که ما را به راه حق هدایت میکند.
أخَذَ قلبـى یَخْفِقُ بشدَّةٍ . کنتُ أنظُرُ إلی صورةِ أبـى .کأنَّه یَبْتَسِمُ إلَـىَّ . . .حینَما کنتُ غارِقَةً فـى أفکارى، نادَتْنـى أمّى: قُومى یا بُنَیَّتـى... السَّیِّدةُ الْمدیرةُ تُنادیکِ ...
قلبم به شدّت شروع به تپیدن کرد. به تصویر پدرم مینگریستم. گویا به من لبخند میزد، زمانی که در اندیشهها غرق بودم. مادرم مرا صدا زد: برخیز دخترم خانم مدیر تو را صدا میزند ...
فَسَمِعْتُها تقول : أرجو من ابْنَتـى سَمیـرةَ أن تَأتـىَ و تأخُذَ هذه الْهَدیّةَ من جانبِ الْمدرسةِ . . .
پس شنیدم که میگفت: از دخترم سمیره میخواهم که بیاید و این هدیه را از طرف مدرسه بگیرد.
ذهبتُ نَحو الْمِنبَرِ و الْحُضّارُ یُصَلّونَ فیُصَفِّقونَ فَرِحیـنَ !
درحالی که حاضران صلوات میفرستادند با خوشحالی دست میزدند، به سوی تریبون رفتم
اَلدَّرسُ السّادِسُ
: اِغْتِنامُ الْفرصَة: (( غنیمت شمردن فرصت)
بادِرِ الْفرصَةَ واحْذَرْ فَوتَها فَبُلوغُ الْعِزِّ فـى نَیْلِ الْفُرَصْ:
فرصت را غنیمت شمار و از فوت و از دست دادن آن برحذرباش/ زیرا رسیدن به عزّت و بزرگواری در دستیابی به فرصتهاست.
و اغْتَنِمْ عُمْرَکَ أیَّامَ الصِّبا فَهْوَ إن زادَ معَ الشَّیْبِ نَقَصْ.
روزگار کودکی (جوانی) عمرت را غنیمت بشمار / زیرا عمر اگر با پیری زیاد شود، کاهش مییابد.
إنَّما الدّنیا خَیالٌ عارِضٌ قَلَّما یَبْقَی ،و أخبارٌ تُقَصْ
دنیا تنها مانند خیالی زودگذر است / که چندان پایدار نیست و همچون اخباری است که روایت میشود.
فَابْتَدِرْ سَعْیَک ، و اعْلَمْ أنَّ مَنْ بادَرَ الصَّیْدَ معَ الْفجْرِ قَنَصْ
تلاش خود را به کار بند و بشتاب، و بدان که هرکس / بامدادان به شکار اقدام کند، صید و شکار مییابد.
و اتْرُکِ الْحِرْصَ تَعِشْ فـى راحةٍ قَلَّما نالَ مُناُه مَنْ حَرَصْ.
حرص و آز را رها کن تا در آسایش زندگی کنی / هر که حرص و طمع ورزد خیلی کم به آرزویش میرسد
قد یَضُرُّ الشّىءُ تَرْجُو نَفْعَهُ رُبَّ ظَمْآنَ بِصَفْوِ الْماءِ غَصْ.
گاهی به چیزی که به سود آن امیدواری، ضرر و زیان میرساند / چه بسا تشنهای که آب صاف در گلویش گیر کند.
هذه حکمةُ شیخٍ عالِمٍ فَاقْتَنِصْها ، فَهى نِعْمَ الْمُقْتَنَصْ
این پند و حکمت پیر دانشمندی است / آن را غنیمت بدان، زیرا بهترین دستاورد(شکار) است.
سامى البارودى
اَلْبارودﻯُّ مصرﻯّ الْمَولِد . قد تَذَوَّقَ مُرَّ الْحیاةِ و حُلْوَها . فجَمع تَجارِبَ قیِّمةً فـى حیاتهِ .
محلّ تولّد بارودی در مصر است.او تلخ و شیرین روزگار را چشیده است و تجربه های با ارزشی را در زندگی اش جمع کرده است.
شجَّع الشّاعرُ فـى هذه الْقصیدةِ الشّبابَ إلی الاستفادةِ من الْفُرَصِ لِلْوصولِ إلی الشّرفِ و الْمجدِ.
شاعر دراین قصیده جوانان را به استفاده از فرصت ها برای رسیدن به شرافت و بزرگی تشویق کرده است
و یَعتقدُ أنّه لا ینجَحُ فـى هذه الْحیاة إلّا الْمُجِدّینَ .
و معتقد است فقط کسانی که کوشش می کنند در زندگی موفق می شوند.
و یَرَی أنّ النّاسَ فـى مُجتمعِه یُضَیِّعونَ عمرَهم إلّا أصحابَ الأخلاق الْکریـمةِ و مَن تَعّرفَ علی حقیقةِ الْحیاة
و معتقد است که مردم در جامعه او عمرشان را تباه می کنند مگر افرادی که اخلاقی خوب دارند و حقیقت زندگی را شناخته اند.
البارودﻯُّ قد أحَسّ أنّ بِلادَهُ لا تُعانـى إلّا الکَسالةَ و الْخُمولَ فیدعو إلی السّعى و الْعمل .
بارودی حس کرده است که کشورش از [ چیزی] جز تنبلی و سستی رنج نمی برد پس به سعی و تلاش و کار کردن فرا می خواند
اَلدَّرسُ السَّابِع ::درس هفتم
: علیکُم بالْقرآن : به قرآن پناه ببرید
قالالنّبـىُّ الأکرمُ (ص):" إذا الْتَبَسَت علیکُم الْفِتَنُ کَقِطَعِ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ فعلیکُم بالْقرآنِ "
پیامبر اکرم (ص) فرمود: "وقتی که فتنهها همچون پارههای شب تاریک بر شما پوشیده شد، پس به قرآن پناه ببرید."
اَلْقرآنُ نورٌ و هُدیً یُخْرجُ الْمجتمعَ الإنسانـى مِن الْموتِ إلی الْحیاةِ و مِن الْیأسِ إلی الرَّجاء و مِن الْکَسَلِ إلی النَّشاطِ و من السُّکونِ إلی الْحرکةِ و هو لا یَسْمَحُ لِلنّاس أن یَتْرُکوا الدّنیا بِذریعَةِ الْحصولِ علی الآخِرةِ . بل یَجعلُ الدّنیا وسیلةً لِلْحُصولِ علی الْعُقْبـَی .
قرآن نور و هدایتگری است که جامعهی بشری را از مرگ به سوی زندگی و از ناامیدی به امیدواری و از تنبلی به سوی فعّالیّت و از سکون به سوی حرکت،جارج می کند و به مردم اجازه نمیدهد که دنیا را به بهانهی دستیابی به آخرت، رها کنند، بلکه دنیا را وسیلهای برای رسیدن به آخرت، قرار میدهد.
و إلیک الآنَ بعضَ الآیاتِ حَول هذا الشّأنِ :
وهماینک به برخی آیات دربارهی این موضوع، توجّه کن:
إنَّ القرآنَ الْکریـمَ قد عَدَّ الْمواهبَ الطّبیعیّةَ و النِّعمَ الإلـهیّةَ رزقاً لِلإنسان و وسیلةً لِبقاء حیاتِه و دوامِ عَیْشهِ و سبباً لِحرکتِهِ نَحوَ الْکمالِ و الرُّشدِ.
همانا قرآن کریم بخششهای طبیعی و نعمتهای الهی را به عنوان روزی برای انسان و وسیلهای برای بقا و دوام زندگیاش و عاملی برای حرکتش به سوی کمال و رشد، شمرده است.
﴿ و نَزَّلنْا مِن السَّماءِ ماءً مبارکاً فأنْبَتْنا جنّاتٍ و . . . رزقاً لِلْعبادِ﴾ فَنَهی الإنسانَ عن تحریـمِ هذه النِّعَمِ علی نَفْسه ﴿یا أیُّها الّذین آمَنوا لا تُحَرِّموا طَیّباتِ ما أحَلَّ اللّهُ لکم﴾
(و از آسمان، آبی پربرکت فرود آوردیم، پس به وسیله آن باغهایی رویانیدیم ... برای روزی بندگان) بنابراین انسان را از محروم کردن این نعمتها بر خودش، نهی کرد (ای کسانی که ایمان آوردهاید، چیزهای پاکیزهای را که خدا برای شما حلال کرده، حرام نشمارید)
و هذا الْخِطابُ عامٌّ مُوَجَّهٌ إلی بنـى آدمَ أجْمَعیـنَ ، و لایَخْتَصُّ بالأغنیاءِ ﴿ قُلْ مَنْ حَرَّمَ زینةَ اللّهِ الّتـى أخرَجَ لِعبادِهِ و الطّیّباتِ مِن الرّزقِ ، قُلْ هى لِلّذین آمَنوا فـى الْحیاةِ الدّنیا﴾
و این فراخوانی، یک پیام عمومی برای تمامی انسان هاست ، و ویژهی ثروتمندان نیست (بگو: زیوری را که خدا برای بندگانش پدید آورده و روزیهای پاکیزه را، چه کسی حرام گردانیده؟( بگو: این ]نعمتها[ در زندگی دنیا برای کسانی است که ایمان آوردهاند).
إنَّ الْقرآنَ یؤکِّدُ أنَّ لِهذا الْعالَمِ سُنَناً و قوانیـنَ لا تَتَغیَّرُ ﴿ فَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تبدیلاً﴾ و مَن اسْتفادَ مِن هذه السُّنَنِ یَصِلْ إلی غایته ، و لا فرقَ فـى ذلک بین أن یکونَ الإنسانُ مؤمناً بِاللّهِ أو غیـرَ مؤمنٍ به ، مُسْلِماً أو غَیْرَ مسلمٍ ، لأنَّ الأسْماءَ و الْعناوینَ لا قیمةَ لَها مادامَتْ لَم تَقْتَرِنْ بالْعملِ !
در حقیقت قرآن تأکید میکند که این جهان دارای سنّتها و قوانین تغییرناپذیر است (و هرگز برای سنّت خدا دگرگونی نخواهی یافت) و هر که از این سنّتها استفاده کند به هدفش میرسد، و هیچ فرقی در آن میان وجود ندارد که انسان به خدا ایمان داشته باشد یا نداشته باشد، مسلمان یا غیر مسلمان باشد، زیرا اسمها و لقبها و عنوانها تا زمانی که به عمل همراه نشوند هیچ ارزشی ندارد .
و هذا الإنسانُ لا یَیْأسُ و إنْ رَأی أنَّ قُوَی الظّلْم مُسَیْطِرةٌ علی الْعالَم ، لإنَّه قد آمَنَ بـ ﴿ أنّ الأرضَ یَرِثُها عبادﻯَ الصّالِحونَ﴾ و یعلَمُ أنّ الْحقَّ هو الْباقى و أنّ ﴿ الْباطلَ کان زَهوقاً﴾
و این انسان ناامید نمیشود، اگرچه ببیند نیروهای کفر بر جهان مسلّط شدهاند، زیرا او ایمان آورده است به این که (زمین را بندگان شایسته به ارث میبرند) و میداند که فقط حق ماندگار است و[ میداند ]که (باطل نابودشدنی است).
﴿و نُریدُ أنْ نَمُنَّ علَی الّذین اسْتُضْعِفوا فـى الأرضِ و نَجْعَلَهم أئمّةً و نَجعَلَهُم الْوارثیـنَ﴾
(و میخواهیم که منّت نهیم بر کسانی که در زمین ضعیف نگاه داشته شدهاند و آنان را پیشوایان گردانیم، و ایشان را وارث[ زمین ]قراردهیم
معلم یار ...
ما را در سایت معلم یار دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : rahmani47a بازدید : 215 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 7:54